یکی از سخت ترین کارهای دنیا برای من حرف زدن و یا نوشتن از احساساتم است. بخصوص اگر احساس کنم که ابراز کردن این احساسات من را ضعیف نشان میدهد. من دیروز برای دومین بار پیش روانشناس رفتم. خانم روانشناس مجبورم میکند در مورد احساساتم حرف بزنم. به عنوان مشق شب باید بیایم اینجا و باز از احساساتم بگویم!
این ماجراهای بعد از انتخابات خیلی روی من اثر گذاشته و فکر کنم مهمترین عامل سردردهای میگرنی من باشند، البته در کنار استرس کارهای عقب افتاده. الان با اینکه خیلی اتفاقی در ایران نمیافتد ولی من هنوز وقتی ویدئوهای روزهای قبل از انتخابات یا چند روز اول بعد از انتخابات را میبینم خیلی خیلی ناراحت میشوم و حتی گاهی گریه ام میگیرد.
وقتی به ماجراهای انتخابات فکر میکنم، احساس ضعف میکنم، خیلی از اینکه من این گوشه دنیا هستم و هیچ کاری نمیتوانم بکنم و فقط باید شاهد دستگیر شدن و یا حتی کشته شدن بقیه باشم ناراحت میشوم. ترجیح میدهم خودم هم در شرایطی مشابه باشم، برای من هم خطری باشد و فقط کنار گود نباشم.
حالا امیدوارم رفتن به ایران کمی از احساس گناهم را کمتر کند تا بتوانم به زندگی برگردم و به کارهایم برسم.